معنی جریحه ، زخم ، ریش
حل جدول
جراحت
جریحه، زخم، ریش
جراحت
جریحه، زخم
جراحت
زخم و ریش
خراش
افگار
جراحت
زخم
جریحه
جریحه
جراحت
فرهنگ معین
(جَ حِ) [ع.] (اِ.) زخم.
فرهنگ عمید
جراحت، زخم،
مترادف و متضاد زبان فارسی
فرهنگ فارسی هوشیار
فگارش (اسم) جراحت خستگی زخم.
لغت نامه دهخدا
ریش ریش. (ص مرکب) ریشه ریشه. (ناظم الاطباء). تارتار. از هم جدا شده. از هم شده به دراز و با قطعات باریک: ریش ریش شدن جامه. پاره پاره به درازا. با کردن و شدن صرف شود. (یادداشت مؤلف). || شرحه شرحه. چاک چاک. پاره پاره. سخت قریح: دلی ریش ریش. جگر ریش ریش. (یادداشت مؤلف).
- ریش ریش شدن جگر، دل و جز آن، متأثر شدن. ناراحت شدن. از شدت تأثر به گریه افتادن و از حال رفتن. (فرهنگ لغات عامیانه).
- ریش ریش کردن، متأثر و ناراحت کردن کسی. (فرهنگ لغات عامیانه).
فارسی به عربی
جرح
معادل ابجد
1383